من ارچه عاشقم و رند و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
شراب بی غش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
جفا نه پیشه درویشی است و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند
مکن که کوکبه ی دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند
غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکان درش محرمان پادشهند
جناب عشق بلند است همتی حافظ
که عاشقان ره بی همتان نه خود ندهند
یادداشت من:
فکر می کردم میشود هر روز یک شعر از حافظ خواند و خوب تامل کرد
اما حالا می دانم ممکن نیست. من باید حداقل چند روز (خودم یک هفته قرار دادم) این شعر را بخوانم. حفظ کنم تا از واژه ها و اصطلاحات زیبای آن دایره ی واژگان خودم را استغنا ببخشم و همچنین بتوانم خوب فکر کنم و احساسات خودم را واکاوی و خودم را در همین غزل کشف کنم.
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست
ازرق
فرهنگ فارسی معین
(اَ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - کبود، نیلگون . 2 - کبود چشم . 3 - نابینا. 4 - خط چهارم از هفت خط جام جم .
کوکبه
فرهنگ فارسی معین
(کَ کَ بَ یا بِ) [ ع . کوکبة ] (اِ.) جلال ، جلوه ، شکوه .
پیشنهاد می کنم حاشیه هایی که گنجور بر این غزل نوشته مطالعه شود. به این آدرس:
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh201/