یادم است وقتی از پایان نامه ی خودم دفاع می کردم چه حس و حالی داشتم.

سوالی ذهن من رو درگیر کرده بود:

ما چه می کنیم؟ این پایان نامه به چه دردی میخورد؟ خط فکری از کجا آغاز شده و به کجا نهایت میپیوندد.

مسیر فکری همیشه در مطالعه و تحقیق برای من مهم بود. اینکه قصد من چیست؟

قرار هست کوهی از تعریف ارائه بدهم و قضیه اثبات کنم؟

قدرت استدلالی که من آن را مدیون مطالعه ی جبر هستم قرار است در همین محدوده بماند و به ارائه تعاریف جدید و اثبات احکام مربوط کننده ی این تعاریف ختم شود؟

همان سال با استادی آلمانی که در دانشگاه ما کنفرانسی ارائه میداد رو به رو شدم.

وقتی از او پرسیدم: محض یا کاربردی؟ دنبال بیان تعاریف به راه خود ادامه دهیم بدون نگاه به اطراف و یا باید با توجه به کاربرد حرکت کنیم؟

او گفت: در کشور من هر دو گروه مشغول به کار هستند. من خودم از محض به کاربردی رفتم و شرکت هایی هم هستند که از ریاضیدانان متخصص در موضوعات محض و مجرد برای استدلال کردن در مباحث کاربردی مورد نظر شرکت بهره می برند

در پایان دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:

هر چه دلتان میگوید. مهم قلبتان است

و من

و من چقدر دوست داشتم جزو ریاضیدانانی بودم که به خاطر قدرت استدلالم در مباخث کاربردی تر مشغول کار می شدم.

اما چطور؟

کجا؟

من آنالیز عددی دوست ندارم حتی فکرش را هم نمیتوانستم بکنم مهارتم را باید در روشهای عددی برای به دست آوردن جواب معادلات و .. به کار ببرم.

من چیزی میخواستم که ارتباط با جهان پیرامونم داشته باشد و منطق و استدلال کردن در ان کلید تعیین کننده باشد. چیزی که از هر دو سو قابل تعمیق بخشیدن باشد.

وقتی منطق را در نظر بگیرم بتوانم خودم را در اقیانوسی عمیق غوطه ور ببینم و وقتی کار به پیدا کردن پاسخ برای مشکلات واقعی برسد، من خودم را با قویترین و زیباترین ابزار ریاضی ببینم. کسی که به کار می آید نه فقط سخنرانی یا چیزهای دیگر

و خداوند همیشه پاسخگوی قلب های مشتاق است:

پروفسور علیمحمدی مدیر گروه ریاضی دانشگاه مازندران موضوعی را رو به روی من قرار داد:

نظریه ی بازیها

البته موضوعات دیگری را هم رو به روی من قرار داد ولی آنچه جالب بود این بود که استاد فرمودند:

آیا فیلمی که راسل کرو بازیگر آن بود و "ذهن زیبا" نام داشت را دیده ای؟ این فیلم را من تماشاکرده ام و موضوع کار برخی از دانشجویان ارشد و دکتری خودم قرار دادم.

من به خاطر آوردم که این فیلم را دیدم ولی هرگز کنجکاوی نکردم که "جان نش" که نقش ان را راسل کرو بازی می کرد و داستان زندگی واقعی این ریاضیدان بود که توانست جایزه ی نوبل ریاضی را از ان خود کند در حقیقت روی چه موضوعی از ریاضی کار می کرد؟

چرا تا به آن روز کنجکاوی نکرده بودم اصلا مهم نبود. مهم این بود که استاد خیلی خیلی کنجکاو و جسور بود و من بسیار بسیار تشنه بودم.

رفتم و تحقیقم را از کتاب های اقتصاد آغاز کردم. کتاب "اقتصاد ریاضی، روشها و کاربردها" نوشته ی "علی سوری" فصل های اخر را مطالعه کردم و فهمیدم دقیقا درست آمده ام.

در پست بعدی مقدمه ی کوتاهی از آنچه خوانده ام را بیان می کنم که می تواند "گامی کوچک اما شیرین در نظریه بازیها" باشد